گلنوشت عشق
شب هابدون تو جیغ میکشندبنفشنارنجیجوجه اردک گفت:زندگی در گرو مرغابی ستفاضله هاشمی غزل

تاريخ : شنبه 28 آبان 1401 | 9:15 | نویسنده : فاضله هاشمی |
بابا لنگ دراز عزیزمدلتنگی همیشه ساده نیستاز این بغضقلبی سکته کرده استباور میکنی؟

تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1401 | 4:56 | نویسنده : فاضله هاشمی |
نگاهم نمیکنیقهوه ام را تلخ مینوشم

تاريخ : شنبه 17 ارديبهشت 1401 | 20:37 | نویسنده : فاضله هاشمی |
حال ابر را نمی‌فهمم این اولین بار نیست که باران زیر حرفش می زند البته باران زیر همه چیز می‌زند کسی کاری به کارش ندارد و او گستاخانه ادامه می‌دهدابر چقدر صبور بوده است که پای باران مانده است پای باران یا پای دلش؟دلی که این روزها به یک قطره هم راضی است باران آرزوی کوچکی نیست میتواند بزرگتر از آسمان باشدپای دل ماندن کار ابر است دستمزدش دل شکستگی است چگونه میتوان با دلشکستگی روزگار گذراند اما خدارا شکر سرش نشکسته است.دل از خود آدم مهم تراست مانند نوزاد آدمی ست آدم ها مفتخرند بخاطر دلشان از خود گذشته اند اما ماجرا های برعکس کار درست را خراب می‌کنند مثل نمک دریا میمانند تکلیف آدم با آنها نامشخص استیعنی ابر غیر از باران هیچ ندارد؟پس خودش چه؟آیا باران خودش را هم از ابر گرفته است؟چه میشود وقتی خودت را نداشته باشی فقیر میشوی و فقر با دارایی جبران نمیشودگاهی باید از بدی های کسی بگذری تا بتوانی به خوبی های او برسی و رسیدن پایان ماجرا نیست باید آغاز باشی و باور کنی هیچ چیز تمام نمیشود

تاريخ : جمعه 16 ارديبهشت 1401 | 14:46 | نویسنده : فاضله هاشمی |
حال ماندن خوب است گرسنه نیست لطفاً نون را زا برا نکنید به جایی بر نمی خورد اگر او نیاید اگر برخورد قول میدهم خسارتش را پرداخت کنم.نه اینکه مزاحم باشد اما فکر نمیکنم ماندن از دیدن او خوشحال شود البته این ربطی به خوب یا بد بودن نون ندارد.شاید نون در جایی دیگر با کسی آشنا شود که او را دوست داشته باشد ‌وقدمش را روی سر و چشم خود بگذارد اما ماندن نمی‌تواند‌ گزینه ی مناسبی برای او باشد.گاهی ممکن است انتخاب های ما با آنچه برایمان اتفاق می‌افتد فرق داشته باشد و این هیچ ربطی به کیفیت انتخاب های ما ندارد و ما نباید انتخاب هایمان را قضاوت کنیم چون هیچکس دوست ندارد انتخاب بدی داشته باشد و همیشه همه ی آدمها برای به دست آوردن چیزهای خوب تلاش میکنند و نتیجه هرچه باشد بد نیست

تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 | 20:44 | نویسنده : فاضله هاشمی |
همه ی آدمها در زندگی از چیزی می‌ترسندهیچ کس آنقدر شجاع نیست که از چیزی نترسدآدمها حتی از این که از چیزی نترسند هم می‌ترسندمن از بی تفاوتی نسبت به آرزوهایم میترسم و این که در میان نظرات و حرف های دیگران زندگی را گم کنم

تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 | 17:21 | نویسنده : فاضله هاشمی |
آموختن و آموختنی ها بی پایان اند.هیچکس انتهای آسمان را ندیده است و دریا هرگز جایش را با قطره ای عوض نکرده استالف همیشه کلاه بر سر دارد و موهایش ذره ای از زیر آن بیرون نمیزنداحتمالاً موهایش را شانه نمیکند ی همیشه ته صف ایستاده است و لبخند میزند و نون با آجر ها خانه سازی میکند.دیگران کنار هم نشسته اند و هریک به کاری مشغول اند هیچکس بیکار نیست و تورم ندارند حتی اگر بدنشان متورم باشد روزی شان آماده است و معطل دست های کسی نمی مانند.کسی دستشان را نمی‌گیرد و با پاهای خود راه میروند وقت زمین خوردن گریه نمی‌کنند وبغض ها بدون آب از گلویشان پایین میرود و کسی شانه هایشان را نمی مالد بی آنکه یک دانه آرامبخش قورت دهند آرام می گیرند.آدم دلش میخواهد یک واژه باشد بودن یک حرف غنیمت است و حرفها نمیدانند چگونه سروکارشان به اینجا رسید اما پشیمان نیستند و چقدر خوب است هر چه هستی پشیمان نباشی.یادمان باشد هیچکس به جای ما فکر نمیکند اندیشیدن را رها نکنیم گاهی معنای رهایی محبوس بودن است و ما نمی‌دانیم چگونه طناب ها مارا می‌بندند که گره هایمان باز نمیشود

تاريخ : دوشنبه 12 ارديبهشت 1401 | 21:16 | نویسنده : فاضله هاشمی |
وطن نام تک تک ما بودخلیج فارس المثّنی نداشت

تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 | 20:22 | نویسنده : فاضله هاشمی |
خیلی دوستت دارم دقیقاً نمی دانم خیلی چقدر میشود اما فکر میکنم زیاد باشد چون تو کم نیستی و فقط در قلبم جا میشوی.قلب ها زیاد میخواهند و گاهی زیاد خواستن بلندترین پرواز یک قلب است سقوط سرانجام بال نزدن استقفس ها آهنی شدند چون پرنده ها باور کردند می‌توانند پشت میله ها زندگی کنند بالهایشان را فروختند تا خانه ای بخرندآسمان خانه ی پرنده ها ست و پرواز مستأجر کسی نمیشود

تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 | 15:17 | نویسنده : فاضله هاشمی |
از دیر باز چای نبات دوست داشته ام،دوست داشته ام چای ام را با نبات بنوشم از قند خوشم نمی آمد به نظر شل مغز می آمد همین که خودش را نمی‌گیرد و زود تسلیم چای میشود و هست و نیست خود را در کام دیگری میریزد وتلاشی برای بهبود شرایطش نمیکند حاکی از ضعیف بودن اوست و این از همه چیز بدتر است.اما نبات تا لحظه ی آخر دست بر زانو ی خویش دارد و هم قد کوه ایستاده است و وا نمی دهد و در جاودانگی میمیرد واین خود شکوه زندگی است.آنها که در مشکلات حل می‌شوند خود را از دست داده اند واین خسران جبران ناپذیری است و شاید بعضی از آدمها سرخوشی قند را دیده اند و از نبات بودن دست کشیده اند کاش همه ی آدمها یک شاه نبات بودندفاضله هاشمی غزل

تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 | 19:23 | نویسنده : فاضله هاشمی |